دل‌گرفتگی..

ساخت وبلاگ


فکر کنم با وجود این‌ها، من دانه‌ریزِ خیل تو که هیچ، هیچِ خیل توئم. هزینه من کو؟ هزینه‌ام را بدهید که بپردازم. رنج‌هایم کو؟ رنج‌هایم کو؟ چه کسی بود - بین آن تبِ چهل درجه آن شب - صدا کرد «فاطمه»؟ رنج‌های من را پس بدهید.. این راه را تنها رنج‌کشیدگان به مقصد می‌رسانند..

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 127 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 2:49

حق دارم از خودم متنفر باشم. این را می‌دانی که من در چارده-پانزده سالگی باز با «علی» متولد شدم؛ پیدایش کردم و آن شب‌ها را با او، با چاه سخن گفتم. پیدایش کردم و آن شب زیر تابوتِ فاطمه را گرفتم. پیدایش کردم و دستش را در دست رسول، آن روز، زیر آفتاب داغ غدیر دیدم. انسانِ نسیان‌گرِ بی‌وجودی بودم که تجرب دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 123 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 20:54

آی آشنایان که در خانه‌هاتان نشسته، شاد و خندانید!

یک نفر اینجا زیر بار کنکور دارد میسپارد جان.


اونایی که شماره‌م رو دارن و سه-چار صب بیدارن، یه شیش هف بار اون موقه بهم زنگ بزنن بی زحمت. آلارم گوشیم خراب شده انگار. 


مرسی.

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 140 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 20:54

ای دوریت

آزمونِ تلخِ زنده‌به‌گوری...




#شاملو

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 147 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 21:53

یا ایها العزیز! یک لیتر کافئین خورده‌ام و تمام صورتم اشکی‌ست. تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل. حوصله داری؟

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 140 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 21:53

إسمع إفهم یا فاطمه بنت علی... + کاش امشب یکی‌تان با من بیدار می‌ماند. حالا همه‌تان خوابید. فاطمه و فرزانه و یلدا. حالا همه‌تان خوابید. کاش امشب آن شکایت‌هایی که تا همین حالا، روی قلبم نگه داشته‌ام باز می‌شد. کاش می‌شد برای کسی گفت. حالا باید منتقدان را خبر کرد؛ اگر منتقدند تجربه دردهای شاعرانه را در این سه جمله پیدا کنند و اگر نکردند منتقد نیستند. کاش می‌شد برای کسی گفت، همین امشب.  که نمی‌شود. که نمی‌شود. که همه‌تان خوابید. #حسین_منزوی دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 153 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 15:21

عکس‌های دوستان در اینستاگرام، از بیت رهبری و سالن اجلاس سران و اینجا و آنجا می‌رسد.  ما که همین‌جا بودیم. چهره حضرت آقا به شما خوش و؛ گریه شب‌ها برایش به من حلال. + حضرتِ آقا! با دستِ پر باید به دیدارِ شما آمد.  این هم باشد بهانه من برای ندیدنتان... + راستی! این روزها چقدر خوب است که ما امام صادق داریم! اگرنه، چه کسی جان‌تهی‌نکردنمان را واسطه شده بود؟ #ابوسعید_ابوالخیر دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 144 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 15:21

خیلی تنگ.

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 132 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 15:21

دخیلک یا آسدمرتضا! دیگه خوددانی. همه هم با خبرن از سَر و سِر من و تو. روبروی عکست چارتا کتاب میذارم که دیگه نبینمت؛ ناز هم نیست‌ها! خودم میدونم ذاتی نازم خریدار نداره. فقط فعلا، تا حالم خوب نشه چشام به روت نیفته بهتره... اما خب، حضرت عباسی دلت میاد اینجوری رهام کنی، بری؟ ... نه، دلت میاد؟!


دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 142 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 15:21

راستی،


دمِ وقتِ رؤیای صادقه خواب دیدم مرض استسقا افتاده به جانم. گفتم بگویمت که زحمت آمدن نکشی؛ حال من بهتر نمی‌شود. از همان دور به تشنگی لبِ مرگم فاتحه‌ای نثار کن و، قصه من و تو هم تمام.



دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 136 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 15:21

عزیزم! تو از تحملِ کسی که به تمام زوایای پنهانِ وجودت آگاه است چه می‌دانی؟آرزوم برای روزهای جوانی‌ت، - این روزهایی که برای هردومان روی یک ریل، یکی دو واگن عقب و جلو می‌گذرد - این است که هیچ‌گاه مجبور نباشی با خودت مواجه شوی. آرزوم برای روزهای جوانی‌ت این است که هیچ‌وقت نفهمی چه کسی هستی. آرزوم برای این روزهایی که انقدر خسته‌ایم، آرزوم برای این روزهایت این است که حتی به قیمت نشناختنِ آن بی‌منتهای بزرگ، ندانی چه کسی هستی. عزیزم! کاش چیزی از رنج من ندانی. تو از تحملِ یک همیشه‌هستِ جاودانه، تو از تحمل «خود» چه می‌دانی؟ دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 128 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 15:21

از امروز، چهاردهمِ آخرین ماهِ سالِ نود و پنج، تا پانزدهم تیر یکهزار و سیصد و نود و شش، اینجا روایتِ یک «تلاشی» را خواهم نوشت، برای تذکرِ روزهایِ آینده خودم، و برای آن‌ها که دوستشان دارم.


اگر از خواندنشان خسته شدید، نگارنده هیچ ناراحت نمی‌شود اگر حالا بروید و بعدها باز برگردید.


:)


دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 144 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 15:21

از بدترین مصیبت‌های دنیوی اثبات این است به عده‌ای نافهم، که «منتقد خاتمی و رفسنجانی می‌تواند احمدی‌نژادی نباشد»! * می‌دانم وظیفه امسالم چیست. می‌دانم امسال باید ساکت بنشینم، باید بیخیالِ بحث بشوم، باید آرام بگیرم؛ می‌دانم. حالا که اولین یادداشت را برایت می‌نویسم، کمتر از یک هفته است که جدی‌تر از گذشته درس خوانده‌ام. منِ ناآرامِ «شیطنت‌آمیز» را، عشقت، تا به حال دو روز، هشت ساعت پایِ کتاب و درس نشانده. منِ فراریِ منقلب را. منِ خسته را! راست آنکه تو بهتر می‌دانی این درس‌ها جبر زندگی من هستند. هیچ‌گاه دلم با ریاضی صاف نمی‌شود، هیچ‌گاه محاسبه مقاومت مدار را به مطالعه کتاب‌های کتابخانه ترجیح نخواهم داد، هیچ‌گاه ریاضیات جای فلسفه را در دلم نمی‌گیرند و تو می‌توانی مطمئن باشی از عمق وجود از شیمی متنفرم. اما می‌خوانم! می‌خوانم چون «مجبورم». اما عشقِ تو آن است که حتی در «جبر» هم شیرینی می‌گذارد. عزیز! من عهد زیاد شکسته‌ام. زیادتر از زیاد، و تو از همه به آن‌ها آگاه‌تری. نمی‌دانم این که سست‌پیمانی‌ام را طاقت آورده‌ای از سر ناچاری بوده یا دوستم داشته‌ای یا اصلا طاقت نیاورده‌ای از بارت افتاده‌ا دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 141 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 15:21

آره دیگه رفیق؛ تازه‌تازه فهمیدم زیر اون سنگی که بالاسرش آل‌یس می‌خوندیم، هیچی نبوده. خالیه. خالیِ خالی. فرزانه تازگیا بهم گفته. نه که صاحابش تیکه‌تیکه شده باشه، نه؛ صاحابش پودر شده با باد رفته آسمون. پودر. خلاصه‌ش که زیر سنگش خالیه.


خورد و خاکشیرم کن رفیق! پودرم کن. منو بچلون تو ید قدرتت، که جونم در بیاد. جامِ بلا و باده رو بیخیال؛ خودت مستقیم مچاله‌م کن. اینجوری از همه مقرب‌ترم‌. توی دستاتم. هرچند مچاله.

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 140 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 11:03

من وایساده بودم توی یه دالان، داشتم از دلشوره می‌مردم. شبیه حیاط بود اما انگار زیر حیاط بود. یه درم باز میشد به یه اتاق بزرررگ، شب بود، هوائم خیلی سرد. تو اون اتاقه یه عالمه مرد نشسته بودن دور یه سفره خیلی طویل، شام می‌خوردن. هی یکم درو باز می‌کردم ببینمشون، چندتاشون منو دیدن! منم درو همینجوری باز گذاشتم رفتم یه گوشه. دو دیقه نگذشته بود که تو اومدی. سلام علیک کردی گفتی برو انورتر وایسا، بعد درو بستی. هی می‌خواستم بگم اینا منو دیدن. زبونم بند اومده بود! داشتم سکته می‌کردم. یهو یه خانومی اومد به من خندید نشست لب پله‌ها. نگاش کردم، ماتم برد! گفتم شما مامان‌جونش هستید؟ گفت آره! اما عین عین مامان جون خودم بود. نتونستم خودمو کنترل کنم، خودمو انداختم رو دستاش گریه کردم. گفت حرفتونو بزنید دیگه! بعد بیدار شدم.. دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 139 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 11:03




تا هوا تازه شود.




+ نتِ درست و حسابی ندارم.. ببخشید بابت کامنت‌ها.

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 130 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 11:03

بغضم چنگ زد که گریه شود، بدو بدو دهانم را بردم زیر شیر آب، قلپ قلپ آب و یک چیز سنگینِ تلخِ بزرگِ را از حلقومم فرو دادم. گریه‌م نگرفت. حالا انگار آن چیزِ سنگینِ تلخِ بزرگ، با آن جرعه‌های آب جاری شده توی خونم؛ تمام درونم گریه می‌کند. + یلدا جان، نت ندارم. + ثبت نام کردم. برعکسِ چیزی که فکر می‌کردم، نه زبان نه هنر ثبت نام نکردم. با حسرت، همان اولین تیک را زدم. «گروه آزمایشی ریاضی و فنی». + کمتر از پنج ماه تا کنکور، و من همچنان همنقدر ناآرام... دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 153 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 11:03

ساعت سه شد. حالا گیرم که نوا و زیر و بم گرفتیم که «ما را همه شب نمی‌برد خواب»، بعد چی؟ فردا که باید قبلِ آفتاب، آب یخ به صورتمان بزنیم و لرزان لرزان سجده و رکوع برویم چی؟ تست‌های شیمی را، دلشوره امتحان را، آزمون قلمچی و کنکور را چه کنیم؟ صبح‌های جمعه‌های نامروت تنهایی را، که بین خواب این و آن با صورت ورم کرده باید دو ایستگاه برویم و بدوییم و سر آخر وقت معارفمان برود چه کنیم؟ بخواهی‌نخواهی شش ماه دیگر باید بنشینی روی صندلی حوزه کنکور، هی دست‌هایت به شیوه همیشه خیس خیس باشند، هی نفست بالا نیاید، هی دودوتا چارتا را ندانی که پنج‌تا نمی‌شود. زمان نمی‌فهمد که من دلتنگ توئم. حالا تو بگو من خود این شش ماه را بیدار بمانم. ببین! ده دقیقه گذشت. آن مال قدیم‌ها بود که شب‌های بیدار صبح نمی‌شدند. مال قدیم‌هایی که آسمان ستاره داشت. از زیر در سوز زمستان می‌آمد و بغل لحاف هم خنک بود. حالا من هرچندشب بیدار بمانم، نه تویی هستی، نه صبح خواب می‌ماند، نه من آرام می‌گیرم. این شب جمعه‌ها فرق می‌کنند. تمام جمعه‌های ازین پس، قرار است خفتت کنند وقت گرم شدن آرام چشم‌هات به رؤیایی کوتاه، که تست‌های شیمی‌ات دیر شد! دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 145 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 11:03

سَیِّدِی لَوْ عَلِمَتِ الْأَرْضُ بِذُنُوبِی لَسَاخَتْ بِی... أَوِ الْجِبَالُ لَهَدَّتْنِی... أَوِ السَّمَاوَاتُ لاخْتَطَفَتْنِی... أَوِ الْبِحَارُ لَأَغْرَقَتْنِی... + تمام آن‌هایی که ممکن بود حرف مرا بفهمند رفته‌اند. کجایی سیدمرتضا؟ کجایید استاد صفایی؟ زمین با همه وسعتش، آسمان با همه بلندی‌ش، افتاده‌اند روی منِ درپیله‌مُرده. چشم دیدنم را ندارند... کجایید؟ +  چه شکرهاست در این شهر که قانع شده‌اند شاهبازان طریقت به مقام مگسی... دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 179 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 11:03

انگار قلبم ریخته تو خونم. تمام تنم میتپه. همینطوری خوبه رفیق. همینطوری تو هول و ولا. همینطوری که نفسِ آدم خفت میشه سرِ گلوش و بالا نمیاد. آدمی اینطوری قشنگه. این منِ خودمو دوست دارم.
دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 148 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 11:03